از نظر هیتلر چه کسانی اهل مطالعه هستند؟
چندی پیش با کتاب "نبرد من" از آدولف هیتلر آشنا شدم، این کتاب در مورد زندگینامه هیتلر میباشد و خود ایشان آن را نوشته اند. وقتی نام هیتلر را می شنویم، جنگها و آدم کشی های او در ذهن تداعی می شود، اما این سکه روی دیگر هم دارد. آقای هیتلر از سن نوجوانی بسیار اهل مطالعه و تفکر بوده اند.
کتابهای بسیار خواندم و عمیقا دربارهی آنها به تفکر پرداختم. همهی اوقات فراغتم را پس از کار منحصرا صرف مطالعهی کتاب میکردم. بدینگونه، ظرف چند سال دانش بسیار به دست آوردم که تا امروز برایم مفید بوده است.
اما افزون بر آن، طی آن سالها دیدگاه من نسبت به زندگی و نگرش قطعیام نسبت به جهان شکل گرفت. این دیدگاهها زیربنای مستحکم رفتار من در آن زمان شد. از این پس این شالودهی مستحکم را فقط اندکی گسترش دادم، ولی چیزی را تغییر ندادم.
آقای هیتلر در فصل " سالهای تحصیل و درد و رنج در وین"، توضیحاتی در مورد اینکه روش و هدف مطالعه چگونه باید باشد، می دهند. به نظرم این توضیحات برای خواننده بسیار جذاب و قابل استفاده میباشد. به همین دلیل تصمیم گرفتم تا عین متن کتاب را در این پست بیاورم، امید است که مفید واقع شود.
افرادی را میشناسم که بی وقفه مطالعه می کنند، کتاب پشت کتاب، صفحه پشت صفحه، و با این همه من آنها را "اهل مطالعه" نمیدانم. البته این کسان "اندوخته"های بسیار دارند؛ اما به نظر میرسد مغزشان توانایی ردهبندی و طبقهبندی مواد و مصالحی را که از کتابها گرد آوردهاند، ندارد. آنان از قوهی تمیز میان امور مفید و مضر کتابها بیبهرهاند. بنابراین ممکن است مطالب مفید را در ذهن خود محفوظ نگه دارد و در صورت امکان مطالب بی فایده را از نظر بیندازد، اگر این امکان نباشد که در آن هنگام- یعنی خواندن کتاب- آن را به عنوان شیئی بی مصرف دور بیندازد. مطالعه هدفی فی نفسه نیست بلکه وسیلهای برای رسیدن به هدف است؛ هدف اصلی مطالعه کمک در جهت تکمیل چارچوبی است که استعدادها و توانایی هر فرد از آن فراهم آمده است. بنابراین، هر فرد ابزارها و مواد و مصالح لازم برای اجرای حرفهی خود در زندگی را فراهم میآورد، فرقی هم نمیکند که این حرفه کار ابتدایی درآوردن نان روزانه باشد یا حرفه ای که پاسخگوی آرمان ها و آرزوهای بلند بشری است . این نخستین مقصود مطالعه است.
مقصود دوم از مطالعه به دست آوردن شناخت از جهانی است که در آن به سر می بریم. ولی در هر دو مورد، فرد نباید مطالبی را که از کتابها آموخته است مانند نقشه ای در حافظه انبار کند که با بخش ها و فصل های متوالی کتاب تطبیق کند؛ بلکه هر قطعه ی کوچک شناخت که به این ترتیب به دست می آید، باید چنان در نظر گرفته شود که گویی سنگی کوچک شناخت که به این ترتیب به دست می آید، باید چنان در نظر گرفته شود که گویی سنگی کوچک است، که باید در یک کاشی جای گیرد، طوری که این سنگ جایگاه مناسب خود را در میان قطعه ها و تکه های دیگر بیابد و بدین ترتیب به شکل گیری تصویر جهانی کلی در مغز خواننده یاری برساند. در غیر این صورت، فقط ملغمه ی در هم جوشی از مفاهیم مغشوش از این مطالعه حاصل خواهد شد. این ملغمه نه تنها بی فایده است بلکه همچنین صاحب بخت برگشته ی آن را مغرور و خود پسند با میآورد. زیرا این آدم خود را به جد شخصی فرهیخته می پندارد و وهم برش می دارد که چیزی از زندگی می داند. او باور دارد که دانش و شناخت به دست آورده است، حال آنکه حقیقت آن است که هر افزایشی در چنین "شناختی"، او را بیش از پیش از زندگی واقعی دور می سازد، تا آنکه سرانجام سر از آسایشگاه در می آورد یا به راه سیاست کشیده می شود و نماینده مجلس می شود.
چنین شخصی هنگامی که لحظه ی مناسب فرا می رسد هرگز در تبدیل شناخت خود به دانش عملی، موفق نیست. زیرا توانایی ذهنی اش برای برآوردن مقتضیات زندگی تنظیم نشده است. شناخت او مانند نسخه ی بدل کتاب هایی است که خوانده است و به ترتیبی که کتاب ها را خوانده است پشت سر هم در ذهن او ردیف شده است. و اگر سرنوشت روزی از او بخواهد که پاره ای از دانش و شناخت کتابی خود را برای هدف های عملی در زندگی به کار گیرد، همان ندای سرنوشت مجبور است نام کتاب و شماره صفحه را هم به او بدهد، زیرا این ابله بیچاره هرگز قادر نیست جایی را که این اطلاعات را از آن گرد آورده است، اکنون به یاد آورد. اما اگر شماره ی صفحه در لحظه ی خطیر ذکر نشود، این روشنفکر پرخوانده خود را در حالتی از دستپاچگی نومیدانه می یابد. او با تشویش فراوان به جستجوی مشابه بر می آید و تقریبا به یقین سرانجام نسخه ی غلط می پیچد.
از سوی دیگر، کسی که هنر مطالعه را در خود پرورش داده است، در یک کتاب، مجله یا جزوه بی درنگ تشخیص می دهد که چه مواردی را باید به یاد بسپارد زیرا این نکات می تواند نیازهای شخصی را برآورده سازد یا از جهت شناخت عمومی ارزش دارد. بدین گونه آنچه او می آموزد در چارچوب قیاس ذهنی او از این یا آن مسئله و فلان چیز می گنجد، سپس تصویر ذهنی را یا اصلاح می کند یا آن را گسترش می بخشد تا این که صحیح تر و دقیق تر می شود. اگر برخی مسائل عملی ناگهان آزمون یا راه حل ایجاب کند، حافظه بی درنگ به گزینش اطلاعات مناسب از انبوه اطلاعاتی می پردازد که طی سالیان مطالعه به دست آمده است و این اطلاعات را در خدمت قدرت داوری فرد قرار می دهد تا فرد از مسئله ی مورد بحث دیدی تازه و روشن تر به دست آورد یا راه حلی قطعی به دست دهد.
تنها در این صورت است که مطالعه معنایی دارد یا راه به جایی دارد.
برای نمونه، سخنرانی که منابع اطلاعاتی خود را که برای بررسی مناسب موضوع سخنرانی لازم است، در دستر ندارد، نمی تواند از عقاید و آرای خود در برابر حریف دفاع کند، ولو این که عقاید کاملا درست و واقعی باشد. در هر مباحثه ای حافظه اش در کمال شرمندگی او را به حال خود می گذارد. او نمی تواند استدلال هایی را به ذهن فرا بخواند که بتواند از حکم های او حماید کند یا حریف را در مباحثه از میدان به در کند. مادام که سخنران فقط باید از نظریه شخصی خود دفاع کند وضع جدی نیست، اما اوضاع وقتی وخیم می شود که دست تقدیر چنین عقل کال خودگماشته ای را، که در واقع هیچ ندان است، در راس امو دولتی قرار می دهد.
منبع: کتاب نبرد من